فشنگ آخر


 

نویسنده: صالح افشار تو یسر کانی




 
بهمن مه انفجار نور است
چشمان شب سياه كور است

از نور دوازده ائمه
سيماي امام در ظهور است
گلشن راز
ديويم چنان پري شدن دشوار است
برجنس تو مشتري شدن دشوار است

از گلشن راز نكته اي فهميدم؟!
«محمود شبستري»شدن دشوار است

داشنگاه هوايي

بزن بال و پري گر جنس مائي
كه دانشگاه ما باشد هوايي

همه كردار و گفتار شما باد
خدايي و خدايي و خدايي
مفقود الاثر

گمنام و بي نشان زمان در بر خداست
نامي از آن محمد افشاريم بجاست

از رد پاي او اثري مانده بر زمين
رفتن به راه عاشق «الله» با شماست

جان مسكين

من و يك كوچه دلتنگي برايت
كه بادا جان مسكينم فدايت

تو و خاموشي و بي اعتنايي
دهد پاداش اين سردي خدايت

محرم راز

دل من چون عقاب تيز پرواز
هواي عشق او را گشت دمساز

به كابين هواپيما نشسته
دلم پيش تو بود اي محرم راز

آبي سپهر

خدايا ياورم كن ياورم كن
عقابي تيز پر بال و پرم كن

در اين آبي سپهر بيكرانه
سعادت را تو چتري بر سرم كن
الفباي وجود

الفباي وجودم آتش و خون
بناي تار و پودم آتش و خون

اگر خون گفتم از آتش شنيدم
همه گفت و شنودم آتش و خون

فشنگ آخر

شب و تنهايي و ميدان جنگ است
به سنگر در به دست من تفنگ است

نمي ترسم من از انبوه دشمن
فشنگ آخرينم خاره سنگ است

حماسه

به گاه رزم چون آتش فشانم
به قلب دشمنان تيغ و سنانم

حماسه ساز ميدان نبردم
بميرم يا بمانم جاودانم

پرستوها

تمام بغض ها آواز گشتند
اسارت هاي ما پرواز گشتند

به اين گلدسته هاي چشم در راه
پرستوهاي رفته بازگشتند

بسوي افلاك

دلا تا چند بايد بود غمناك
و يا گشتن اسير خاك و خاشاك

به پرواز آ و شاهيني بياموز
تو از خاكي ولي روحت ز افلاك

صداي زمان

در تماشاخانه اين روزگار
ما به ناچاري تماشاگر شديم

خويش هم بازيگر اين صحنه ايم
هم درون صحنه بازيگر شديم
چرا ديوار صورتي را شكستي

تو كه طرفي ز حال من نبستي
تو كه با ديگري رفتي نشستي

ز باند عشق من پرواز كردي
زدي ديوار صورتي را شكستي

پيروزي خون
بهار است و هوا فيروزه گونه
به عزم و جزم ما دشمن زبونه

هزاران لاله روئيده به صحرا
در ايّامي كه پيروزي خونه

درياي انديشه

تو افشار زندي و دريا دلي
به درياي انديشه ها ساحلي

اگر نقص باشد در اين گفته است
كه ناگفته از هر نظر كاملي

سرباز عشق

آه اي كبوتر از غم بال و پرت بگو
سيمرغ عشق از تب خاكسترت بگو

ترتيل آيه هاي مسلسل شنيدنيست
سرباز عشق خاطره سنگرت بگو

سرباز(2)

اي آينه زلال همراز سلام
پايان من و دليل آغاز سلام

بي هيچ مقدمه تويي حرف دلم
اي حرف دلم عزيز سرباز سلام

توئي سرباز حق روح و تن ما
و خار چشم هر اهريمن ما

دلاور قامت و سرسبز ايثار
توئي چشم و چراغ ميهن ما
#26@
بيا شمعي براي محفلم باش
چراغ رهنماي منزلم باش

در اين عصر غروب رازداري
حفاظت اطلاعات دلم باش

قرباني لبخند

خوش باد كه قرباني لبخند شويم
با لاله نورسته همانند شويم

خوش باش دوباره مثل ايام قديم
محبوب ترين گل خداوند شويم

عشق دلپذير

نگاهت گرم و عشقت دلپذيره
دل از ديدار رويت ناگزيره

به گيسوي بلند چون كمندت
دل نازك خيال من اسيره

دوبيتي چشمان

نگاه گرم حيرانت مرا كشت
سكوت نرم لرزانت مرا كشت

شب و روزم يكي كردي تو اي ماه
دو بيتي هاي چشمانت مرا كشت

خاك شوش(3)

سلام اي خاك شوش و دشت عباس عليه السلام
تويي از لاله ها گلشگشت عباس عليه السلام

لب خشك و شهيد و ياد سقا
پلاك و قمقمه در دشت عباس عليه السلام

چفيه عشق

چفيه زيب گردن كردي اي دوست
خيال رزم كردن كردي اي دوست

و گرنه بر خاك ريزد خون پاكت
نثار دين و ميهن كردي اي دوست
#27@
كرديم ز سيم خاردار، آه گذر
پيموده در اين راه بسي خوف و خطر

از آتش و دود و خون باروت شديم
جنگ آور، نيم كشته اي در سنگر

خشم پائيز

غرور خشم پائيزي مگر تو
تبر در دست چنگيزي مگر تو

شقاوت مي زني بر زخم تاريخ
سلاح هر دو دم تيزي مگر تو
 

پي نوشت ها :
 

2-ما سرباز وظيفه نداريم، وظيفه سرباز بودن است.
3-عمليات پدافندي 360/12/29.
 

منبع : افشار تو یسر کانی .صالح / معبر اسمان / انتشارات ایران سبز جاپ دوم / تهران 1388